بـی هــوا مـی آیــند تــا خــفه ات کـنند !
مـی رسند گـاهـی ، وســط ِ یـک فکــر ...
گـاهـی ، وسـط ِ یـک خــیابــان !
ســردت مـی کــنند ...
داغــــت مـی کــنند ...
رگ ِ خــوابـت را بـلدنــد !
زمـینَت مـی زنــند !
خــاطــراتـــــ ...
تمــام نمـی شـونــد ...
تمـــامـَت مـی کـــنند !!!

 بــــــآور کـن خیلی حرف است وفــآدار دستـهآیی بـاشی کـه یکـبار هم لمســشآن نکــرده ای ..

 چقدر سخته دستاي کسي رو که دوستش داري تو دستاي کس ديگه اي

ببيني و نتوني چيزي بگي ....جز اينکه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
"اهاي غريبه مواظب عشقم باش

نفس می کشم نبودنت را

 تو نیستی

 آسمان بی معنیست

 حتی آسمان پر ستاره

 و باران

 مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

 تو نیستی

 و من چتر می خواهم ...

 هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد

 در چشمانم لباس سیاه پوشیده ام...

 خودم را به هزار راه میزنم

 به هزار کوچه

 به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم

گاه دلم میگیرد...
 

گاه زندگی سخت میشود

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

 دلت
تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی
فایده ندارد. . .
... ... ... تو دلت تنگ است.
دلت برای همان یک نفر تنگ است.
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود

دستم

به تو که نمی رسد،

فقط حریف واژه ها می شوم !

گاهی،

هوس می کنم،

تمام کاغذهای سفید روی میز را

از نام تو پرکنم …

تنگاتنگ هم،

بی هیچ فاصله ای !!

از بس،

که خالــی ام از تو …

از بس،

که تو را کـم دارم …

آخر مگرکاغذ هم،

زندگی می شود ؟...

 دستاشو مشت کرده بـــــــود
پرسیدمــــــ تو مشتت چی داری؟
گفت :خودت نگـــــــــــــاه کن
دستاشو گرفتم آرومــــــــ باز کردم
تو دستـــــــــاش چیزی نبود!
... ... ... ... ... ... گفتمـــــــــ؟:چیزی نیست که!
دستامـــــــــو که تو دستش بود فشـــــــــــرد گفت:
نبود ولـــــــــــــی حالا هست...
دستام گرمــــــــــــــــــــــ شد و اون لبخند زد..